
از این دانش آموزان 12 انشا به انتخاب در زیر آمده است:
فاطمه سادات.م:
من
از وقتی یاد دارم چادری بودم زیرا در خانواده مذهبی متولد شده و زندگی می
کنم. مادرم می گوید:« از همان ابتدا وقتی که خیلی کوچک بوده ای مقنعه به سر
داشتی، وقتی که توانستی روی پایت بایستی مادر بزرگت برایت یک چادری زیبا
دوخت، اما این چادر سرکردن طوری بود که اگر خسته می شدی آن را از سر برمی
داشتی به تو ایراد نمی گرفتیم.»
یعنی هر وقت که خسته می شدم آن را از سر برمی داشتم و هر موقع دوست داشتم آن را به سر می کردم البته قبل از سن تکلیفم.
یادم
می آید هر موقع چادر به سر می کردم پدربزرگ و مادربزرگ و اطرافیان مرا
تشویق می کردند و می گفتند:«با چادر زیباتر می شوی و این باعث می شد من بر
حجابم مصمم تر باشم.»
از حجاب خاطره های فراوان به یاد دارم. یک روز
همراه با پدرم به حرم مطهر حضرت معصومه(س) رفتیم یکی از دوستانش که خادم
حرم بود وقتی که من را با چادر دید برگه ای به من داد که در مورد موسسه ای
بود که دختران خوش حجاب و باحجاب را شناسایی و آن ها را عضو موسسه می
کردند.
یکی از روزهایی که به مسافرت رفته بودیم آقایی که حجاب من را دید به من جایزه ای داد و گفت: مرحبا بر تو با این چادرت.
به
یاد دارم صدا و سیمای قم از من به عنوان مهمان ویژه دعوت کردند تا در مورد
حجاب، آیات و روایات شعری آماده کنم و من شعر زیر را یاد گرفتم:
من دوستی دارم زیباتر از گل ها... روشن تر از خورشید ابی تر از دریا
او با من است و من همرهش هستم...میگیرمش او را با خنده در دستم
هر وقت می آید یک مرد نامحرم...سر می کنم او را بی غصه و بی غم
او مثل یک تاج است یک تاج نورانی...نام قشنگش را آیا تو می دانی
آری درست است او یک چادر زیباست...او یادگاری خوب از مادرم زهراست
سارا.ی:
از
وقتی که کودک بودم چادر را دوست داشتم؛ هنگامی که مادرم نماز می خواست
نماز بخواند یا به بیرون برود چادری را به سرش می کرد او هنگام نماز بسیار
زیبا می شد و این زیبایی به خاطر چادرش بود.
من از علاقه ی زیادی که به چادر داشتم از کلاس دوم چادر سرم می کردم.
یک آرزو هم داشتم و آن آرزو این بود که زود به سن تکلیف برسم تا چادر زیبایی به سر کنم و با خدا راز و نیاز کنم.
هنگامی
که با مادرم بیرون می رفتم، خانم های مانتویی و بی حجابی را می دیدم که با
بدحجابی، خود را بسیار زشت می کردند و در ذهنم آن ها را با چادر تصور می
کردم می فهمیدم که آن ها با چادر زیباتر می شوند و این چهره شیطانی آن ها
می تواند از بین برود.
با حجابی هم باعث زیبایی انسان می شود و هم خدا ما را بیشتر دوست می دارد.
فاطمه.م:
جمله ای زیبا است که می گوید:«چادر بهترین و کامل ترین حجاب است.»
من از وقتی به سن تکلیف رسیدم چادر سر کردم.
من
همیشه یک مانتوی بلند می پوشم و روسری ام را با گیره روسری می بندم و اگر
هم لازم بود ساق دست دستم می کنم و روی همه این ها بهترین حجاب که چادر است
را سرم می کنم.
برای کسی که از اول چادری نبوده و تازه می خواهد
چادری شود خیلی سخت است؛ شاید خجالت بکشد یا شاید مورد تمسخر دوستان بدحجاب
خود بشود و حتی اوایل بگوید که با چادر خیلی گرم است اما اگر به فکر ثوابش
باشد و می تواند همه ی این سختی ها را تحمل کند و کم کم عادت می کند.
امیدوارم که همه ی زنان ایران زمین چادری شوند.
فاطمه.ک:
روز
اول مدرسه ها بود؛ خیلی خوشحال بودم. مادرم گفت:«عجله کن؛ مثل این که می
خواهی روز اولی که به کلاس دوم بروی را دیر برسی؟!» من فراموش نکردم که
چادرم را هم بپوشم، به مدرسه رفتم وقتی که مدرسه به اتمام رسید؛ چادرم را
پوشیده و منتظر ماندم که مادرم به دنبالم بیاید.
روزها همین طور می
گذشتند و من با چادر تازه ام به مدرسه می آمدم و می رفتم تا این که در یکی
از روزهای آذر ماه، سرما خورده بودم و به سختی به مدرسه رفتم؛ موقع برگشت
از مدرسه چون هنوز به سن تکلیف هم نرسیده بودم حوصله هم نداشتم چادرم را
نپوشیدم این باعث شد در کل سال بیشتر وقت ها چادر نپوشم.
نمایشگاه
بهاره از راه رسید؛ من آماده شده و چادرم را پوشیدم وقتی داشتیم از
نمایشگاه بر می گشتیم من به خاطر ذوق و شوق چیزهایی که خریده بودم چادرم را
در آورده و در نمایشگاه جا گذاشتم؛ وقتی به خانه رسیدیم متوجه این موضوع
شدم و بسیار ناراحت شدم و این شد که از ان موقع به بعد هرجا می رفتم بدون
چادر می رفتم و خیلی هم عذاب وجدان داشتم.
مطمئنم برایتان سوال پیش می آید که من چرا چادر دیگری نخریدم؟
به دلیل این که هم کم بیرون می رفتم و از طرفی وقت نمی کردیم برایم چادر بخریم.
آخرین
روزهای تابستان فرا رسید. پدرم به مشهد رفته بود من و مادرم تنهایی به
خرید چادر رفتیم چادرم کمی برایم بزرگ بود اما مادرم آن را برایم کوتاه کرد
و من ازآن به بعد همیشه هرجا می رفتم چادرم را می پوشیده و دائم الچادر
شدم و احساس کردم که دیگر بزرگ شده ام.
من کلاس سوم را پشت سر
گذاشتم و در تابستان به سن تکلیف رسیده و چادری زیباتر از گذشته خریدم و با
خودم عهد و پیمان بستم که در هر شرایطی که شده چادر را کنار نگذارم.
یک
سال گذشت و من در کلاس پنجم به چادر عربی علاقمند شدم؛ از پدرم خواهش کردم
برایم بخرد، روز اربعین فرا رسید و پدر و پدربزرگم به کربلا رفتند، وقتی
برگشتند، پدرم گفت:«خوشحال باش فاطمه جان! پدرجان برایت سوغاتی خریده است.»
من ابتدا خوشحال شدم ولی بعد گفتم:« حالا کی وقت داشته باشیم تا به تهران برویم؟!»
بالاخره
پس از مدت ها روزی فرا رسید که ما به تهران رفتیم. وقتی به تهران رسیدیم
پدرجانم سوغاتی ها را آورد. وقتی سوغاتی مرا داد من از خشحالی نمی دانستم
چه کار کنم؛ چون سوغاتی من دقیقا همان چادری بود که می خواستم واقعا باورم
نمی شد.
حالا تقریبا یک سال از آن ماجرا می گذرد و من در کلاس ششم دبستان هنوز از آن چادر استفاده می کنم و بسیار راضی هستم.
«چادر مانند صدفی ست که از مروارید داخلش محافظت می کند.»
زهرا.ک :
همیشه
وقتی که مادرم نماز می خواند دوست داشتم یک چادر سفید با گل های رنگی
داشته باشم تا این که یک روز مادرم به همراه دایی ام یک پارچه سفید با گل
های ریز قرمز خریدند و به مادربزرگم دادند تا برای من و دختردایی ام دو تا
چادر قشنگ بدوزد، و من الان با اینکه 12 سال دارم و چادر به من کوتاه شده
است آن را یادگاری نگه داشته ام؛ چون این چادر مربوط به 5 سالگی من است.
دومین چادرم هدیه ای از مادرم بود که در سن هفت سالگی سوغاتی از مکه آورد.
از
آن روز من چادر سر میکنم با این که به سن تکلیف نرسیده بودم علاقه ی زیادی
به چادر سر کردن داشتم تا جایی که وقتی برای خرید چادرعیدم رفته بودیم
فروشنده از علاقه من به داشتن چادر تعجب کرده بود.
فاطمه . م :
هوالمنان
کودک
بودم،کوچک بودم، سنی نداشتم، تازه دریافته بودم که چه کسی هستم و در این
دنیا چه میکنم همان وقت ها بود که مادرم به من یاد داد زن مرواریدی است
درون صدف.
برایم سوال بود که این جمله به چه معناست و بخاطر چه چیزی این جمله برای زن ها بیان می شود؟! درون ذهنم غوغا بود!
تا این که مادرم گفت:«دختر عزیزم منظور من از این حرف، حجاب توست منظورم چادر توست چادر کمک به حیا و عفت زن است.»
از کودکی چادر را درک کردم و با حجاب بزرگ شدم.
درود
بر مادری که دخترش را چنان تربیت کرد که می داند خون ها ریخته شد و بدن ها
تکه پاره شد تا این آرامش جاودانه ماند باید دست آن مادر را بوسید که چنان
دختری را تربیت کرده که می داند حجاب و اسلام را از سر راه نیاورده ایم
شهید داده ایم قطعا ای مادری که چنین دختری داری بهشتِ تو و دخترت قطعی است
چون فرزند صالح باعث می شود تا پدر و مادر آن شخص شفاعت شوند.
داشتم
می گفتم من با چادر بزرگ شدم معنی اش را از اول فهمیدم که چه کار خوبی
کرده ام چون خادم حرم مطهر حضرت معصومه(س) به من آفرین می گفت و حتی سیدها و
سادات و روحانی ها از همان بچگیی به من آفرین می گفتند و حالا که بزرگ شده
ام خودم معنی کارم را می دانم.
*آرزو: خداوندا ! تمام زنان را مثل مروارید داخل صدف بگردان.
مبینا.ر:
در
یکی از روزهای 6سالگی ام ما با خانواده به خرید رفتیم و از آنجا برای من
یک چادر عربی گرفتیم من بعضی از موقعها آن چادر را می پوشیدم .
کلاس اول را کاملا با چادر بودم و خانم کلاس اولمان به من کارت حجاب داد.
کلاس
دوم که رفتیم همینطور چادر می پوشیدم تا روزی که چادر من روی بند خیس بود و
من مجبور شدم که بدون چادر به مدرسه بروم، از آن روز به بعد من کلا چادر
نپوشیدم. در سرویس ما دو تا بچه ی کلاس اولی و چهارمی داشتیم که هر دو چادر
می پوشیدند. یک روز کلاس چهارمی به من گفت:"خجالت بکش، این بچه که از تو
یک سال کوچکتره همیشه چادر می پوشه ولی تو چادر نمی پوشی " من هم هرروز یک
دلیل می آوردم این قدر می گفت که بعضی از موقع ها جوابش را نمی دادم .
روزهایی که چادر می پوشیدم میگفتم:"امروز فقط به خاطر امینی چادر پوشیدم"
ولی
از همان کلاس دوم به طور مداوم چادر سرکردم و الان از زحمات آن دوستم
ممنونم که با امر به معروف های مکرر خود به من یاد داد که باید همیشه چادر
سرکنم، خداوند موفقش کند.
مبینا.ی:
چادر
سر کردن من از جایی شروع شد که ما در فامیلِ مادرم هر هفته دعای کمیل
داریم و هر هفته خانه ی یک فردی انجام می گیرد یک شب که در خانه ی خاله ی
من بود به این فکر افتادم که چادر سر کنم بعد از آن شب انگار عادت کرده
بودم به چادر سر کردن و نمی توانستم بدون چادر جایی بروم. از آن روز به بعد
بود که من چادر سر کردم.
و حالا من و چادرم دوستان خوبی برای هم
هستیم جالب است که بدانید هیچ فردی مرا مجبور به چادر سرکردن نکرد و من از
آن شب به بعد انگار نوری در دلم آمد و دیگر نتوانستم بدون چادر جایی بروم.
آن
شب بود که من بهترین تصمیم زندگی خود را گرفتم و خیلی از آن تصمیم رضایت
دارم و خیلی خوشحالم که خدا مرا لایق دانست که من مثل بنده های خوب دیگرش
چادر سر کنم.
حالا که من و چادرم دوستان خوبی هستیم نمی توانیم بدون همدیگر زندگی کنیم.
حنانه.خ:
من
از مادرم خواستم که خاطراتی از چادری شدنم برایم تعریف کند، مادرم در حال
تعریف بود که یکدفعه مادربزرگم گفت: «حنانه وقتی تو سه ساله بودی من چادر
عروسی ام را برایت کوتاه کردم و به تو دادم.»
مادرم گفت:«وقتی که
مادربزرگت چادر عروسی اش را برایت کوتاه کرد، تو همش چادر را سرت می کردی و
هر وقت که من نماز می خواندم تو هم همراه من نماز می خواندی.»
من از مادرم خواستم تا بیشتر توضیح دهد.
او گفت:«حنانه تو پس از مدتی از من خواستی که چادر مشکی هم برایت بدوزم تا بتوانی بیرون هم بپوشی .»
وقتی مادربزرگم این خاطره را تعریف کرد خیلی خوشحال شدم و خیلی دوست داشتم که آن چادر را پیدا کنم و سر کنم
و تصمیم گرفتم چادرهایی که الان دارم را خوب نگه دارم، مرتب بشویم و اتو کنم چون چادر یک حجاب کامل برای دختر مسلمان است.
پس بیایید از چادرهایمان خوب مراقبت کنیم و همیشه حجابی کامل داشته باشیم.
راضیه . ش :
چادر
سر کردن من از وقتی شروع شد که مادرم می گوید زیر دو سال سن داشتم که وقتی
مهمان ها به منزل ما می آمدند ایشان در مقابل نامحرم چادر سر می کرد من هم
به تبعیت از مادرم روسری ایشان را برمی داشتم و دو گوشه ی آن را گرفته و
سر می کردم که مادرم با دیدن این علاقه برای من چادر می دوزد و بعد از آن
من مثل مادرم همیشه در مقابل نامحرم ها چادر سر می کردم حتی وقتی عمویم به
منزل ما می آمد چون مادرم چادر سر می کرد من هم فکر می کردم باید چادر سر
کنم که خیلی به این موضوع ایشان می خندیدند تا وقتی که بزرگ تر شدم و به سن
5 سالگی که رسیدم دیگر همیشه برای بیرون رفتن هم چادر سر می کردم و در
کلاس اول به خاطره حجاب کامل یا چادر از طرف مدیر مدرسه خانم سجادی جایزه
دریافت کردم که این خاطره ی شیرین فراموش شدنی نیست ومن به این چادر سر
کردن اقتخار می کنم امیدوارم که باعث خشنودی و رضایت خداوند از من باشد.
نرجس فاطمه . غ :
با نام او که جهان در نظرش نقطه ای بیش نیست.
باعرض
سلام بچه های عزیز راستش من از کودکی چادر سر می کردم چون به لطف خدا در
خانواده ای مذهبی بودم . البته ابن ربطی ندارد که انسان در چه خانواده ای
به دنیا آمده باشد مهم آن است که خود شخص تلاش کند و پوشش درست را بیابد تا
برداشت اشتباهی از حجاب نکند .
من از 5یا6 سالگی چادر رنگی به سر
می کردم وقتی که به کلاس اول رفتم مادرم برایم چادر مشکی تهیه کرد چون
همیشه عادت داشتم چادر سر کنم اگر نمی پوشیدم احساس نا امنی می کردم البته
از آفریدگارم سپاس گزارم که توفیق چادری بودن را به بنده ی حقیر داده است
..
یک روز چادرم پبدا نمی شد با خودم گفتم اگر چادرم پیدا نشود به
مدرسه نخواهم رفت ولی به مدرسه رفتم چون چادرم پیدا شد در پاکستان چادر
رواج نیست وبه جای آن از عبای بلند استفاده می شود .*
من مدت ها بود
که سوالی در ذهن داشتم که چرا اسلام چادر را مشکی معرفی کرده است تا این
که در کتابی خواندم که رنگ مشکی به معنای "نه" است یعنی ما با پوشیدن رنگ
مشکی به نامحرم نه می گوییم.
گفتم شاید آن راندانید .
البته باید بدانیم بدون چادر نیز حجاب است اما چادر حجاب برتر است وهیچ وقت دست وپا گیر نیست.
*این دختر گل کلاسم اصالتا پاکستانی است.
صبا . ک:
به نام خدا
من وچادرم بهتر بگویم من و همسفرم دو یار همیشگی هستیم که امیدوارم هیچ وقت مرا تنها نگذارد.
چادر
زیبا ترین جلوه ی یک بانوی مسلمان است زن مسلمان وقتی چادر بر سر می کند
همچون دری درون صدف است که بسیار گرانبها و با ارزش است ولی وقتی که این در
از صدف خارج شود در برابر دید همگان قرار بگیرد روز به روز بی ارزش تر می
شود و همگان پی به پوچی او می برند مخصوصا در جامعه ما که بد حجابی وبی
حجابی به عنوان یک مد تلقی می شود بیشتر این افراد آسیب پذیرند پس برای حفظ
شخصیت والای زن مسلمان وبرای در امان بودن از نگاهای ناپاک وبرای حفظ
سلامتی خودمان و از همه بالاتر برای فرمان الهی که ما مکلف به حفظ حجاب
هستیم که هم به نوعی با این پوشش زیبا به کسانی که بد حجاب هستند با زبان
بی زبانی می گویم
که ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
ودر
آخر ما با افتخار به این که یک مسلمان شیعه هستیم و حجاب ومتانت وحیا را
از مادرمان حضرت فاطمه الزهرا الگو گرفته ایم و تا پای جان همچون مادرمان
دفاع خواهیم کرد زنده باد حجاب زنده باد چادر.
به نقل از وبلاگ "من و چادرم،خاطره ها"،