تقدیم به حضرت فاطمه معصومه(س)
مرحوم آیتالله مرعشی نجفی میفرمود: در یک شب زمستانی دچار بیخوابی شدم.
خواستم بروم حرم ولی دیدم هنوز وقت حرم نشده و درهای حرم به این زودی باز
نمیشود. دوباره خوابیدم و دستم را زیر سرم نهادم که اگر خوابم برد، خواب
نمانم. در عالم رویا به محضر حضرت معصومه (س) رسیدم.
ایشان فرمود: بلند شو برو حرم عدهای از زوار من پشت در حرم از سرما
هلاک میشوند، آنها را نجات بده. آیت الله مرعشی نجفی میفرمود: از خواب
بیدار شدم و با عجله لباس پوشیدم و به سوی حرم حرکت کردم.
دیدم عدهای زوار که لباس مخصوص هندیها و پاکستانیها را بر تن
داشتند، پشت حرم از سرما میلرزند. در را زدم یکی از خدام به نام حاج حبیب
چون صدای مرا شناخت در را باز کرد. در معیت آن زائران وارد حرم شدیم آنها
مشغول زیارت شدند. من نیز آب خواستم و وضو گرفتم و مشغول نماز و زیارت شدم.
تقدیم به حضرت فاطمه معصومه(س)
با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو
صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شوداما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو
باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو...
شاعری در قطار قم - مشهد چای می خوردو زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو
شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو
این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو
!
کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی گمان...
سید حمیدرضا برقعی